حس مزخرفی که این روزا اومده بود سراغم با یه خبری از طرف آقای کوهنورد .. تبدیلش میکنه به یه روزنه ی امید تو دلم.. ازطریق معرف متوجه شدم که حال مادر آقای کوهنورد اصلا خوب نبوده و بیمارستان بستری شدن.
طی صحبتایی که با معرف شده آقای کوهنورد شماره موبایل منو خواسته تا باهم تلفنی صحبت کنیم و بیرون بریم برای آشنایی بیشتر..ولی از اونجاییکه خانواده من سختگیرن تا نیومدن پدر آقای کوهنورد.. همچین اجازه ای به ما نمیدن ..البته منم اینجوری راضی ترم.. من دیگه خودمو سپردم به دست تقدیر و قسمت.. اگه قسمتم باشه خدا خودش هوامو داره
- ۹۴/۰۵/۳۱