دیروز یه روز پر استرس رو گذروندم..
انقد کارای خونه زیاد بود که ساعت سه ناهار خوردم درحالیکه هیچ کاری انجام نداده بودم.. تا ساعت پنج مثل فرفره با کمک خواهرزادم خونرو جارو زدیم راه پله هارو تمیز کردیم.. میوه ها چیده شد.. شیرینی که از یزد اورده بودم چیده شد و وسایل پذیرایی اماده شد.. آقای کوهنورد و به همراه پدر و مادر.. خواهر و شوهر خواهرشون اومدن.. چند دقیقه بعد از تعارفای همیشگی .. ..موضوع بحث رفت به سمت من و آقای کوهنورد.. و برادرم گفتن که خواهرم هنوز صحبت دارن با آقای کوهنورد..
صحبتای ما حدودا یک ساعتب طول کشید و خانواده من و آقای کوهنورد هم خیلی باهم میگفتن و میخندیدن و حتا تو یه سری موارد باهم اشنا هم بودن..
خلاصه دیروز با همه استرساش تموم شد به خیر و خوبی..
خدایا شکررت ...
- ۹۴/۰۶/۰۳