دیشب وقتی کوهنورد اومد دنبالم و از دم مترو منو برد خونه ... روی مبل ولو بودم و چرت میزدم و به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم .. همزمان تی وی داشت فال های روزانه و ماهانه رو ی جورایی مسخره میکرد و میگفت مثلا شهریوریا خونسردن .. و اگه با یک مهرماهی هستی غم دنیا رو نداری و ارامش داری ... همون لحظه بود که به سمت کوهنورد ک جلوی تی وی دراز کشیده بود هجوم بردمو و بوسش کردم چشماشو .. پیشونیشو .. لبهاشو .. من در کنار تو ارامش دارم عزیزم...مهرماهیه مهربون و صبورم
این روزا خسته تر از هر زمانیم ... نمیدونم انرژی دوران جوونیم رو ندارم و بنیه م کم شده یا واقعا همه مثل من شدن .. الودگی ، ترافیک ، شلوغی عید و بازارای داغ دستفروشی .. مغزمو خسته میکنه هرچند خرید کردن همیشه به یه خانم روحیه میده .. منم مثل بقیه ام
چند روز پیش یکی از قورباغه های چند سالمو قورت دادم .. با یکی از دوستام که 5 سال قهر بودم ، ی جورایی اشتی شدم .. اونم مثل من ازدواج کرده و دوسال سر زندگیش رفته و همزمان مثل من سرکار میره و سرش گرمه.. ما باهم قبل از این قهر 6 سال شب و روز باهم بودیم .. رفیق جینگ بودیم و با هم خیلی جیک و پیک داشتیم.. ولی خب یه سری شرایطی پیش اومد که از هم جدا شدیم .. حالا بعد از 5 سال باز باهمیم.. از گذشته ک حرف میزنیم ..خیلی مایل نیستیم خاطرات بد یادمون بیاد.. بیشتر از خاطرات خوبمون میگیم برای هم.. خیلی تغییر کردیم.. بزرگ شدیم و افتاده شدیم ..شاید جواب دادن به اولین پی امش تو اینستا کار اشتباهی بود ولی من باید با ترسم روبرو میشدم .. که خداروشکر اونقدرا هم ترسناک نبود ، یعنی انقدر زمان گذشته که دیگه دعوامون نشه بخاطر اون مسایل پیش اومده..
خدایا شکرت..
- ۹۵/۱۲/۰۸