هشتاد و سه
دو سال پیش دقیقا همین ساعتا بود که من وارد محضر شدم .. البته دوسال پیش روز عید قربان بود ، یه سلام کوتاه کردم که کسی نشنید .. و تند تد قدم برداشتم به سمت جایگاه .. پست روز موعود تو آرشیومم هست ..
حس عجیبی بود که میخواستم از 28 سال مجردی پر از فراز و نشیب و اتفاقات تلخ و خوب وارد دوره متاهلی بشم .. همه خانواده برام خوشحال بودن بالاخره ته تغاریشون داشت سر و سامون میگرفت .. بغض و اشک داشتم بغض نبودن پدرم .. که دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه.. فقط یادمه یکی بهم یه لیوان آب داد تا بتونم خودمو جمع و جور کنم .. خیلی سخت بود خیلی .. مامانم و خواهرامم ریز ریز گریه میکردن ..
من رضایت پدرمو تو رضایت خانوادمم بخاطر انتخابم دیدم .. البته بماند که هنوزم تا لحظه عقد شک داشتم به انتخابم ولی خب وقتی خودتو سپردی دست خدا ، قطعا برات بد نمیخواد ..
بهرحال با همه خوشی ها و نا خوشی های این دو سال .. امروز دوم مهرماه روز عقد من و کوهنورد عزیزم هست ..
همسر مهربونم که همیشه مثل کوه پشتم بودی مثل همون دماوندی که صعود کردی ، عاشقانه و صادقانه دوستت دارم .
http://ma2koohnavard.blog.ir/post/21
- ۹۶/۰۷/۰۲